[فعل]

to glisten

/ˈglɪsən/
فعل ناگذر
[گذشته: glistened] [گذشته: glistened] [گذشته کامل: glistened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 برق زدن درخشیدن

  • 1.His eyes glistened with tears.
    1. چشمانش از اشک برق ‌می‌زدند [چشمانش پر از اشک بودند].
توضیحاتی در رابطه با glisten
glisten در اینجا اشاره دارد به برق زدن سطوح صیقل داده شده یا خیس.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان