Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مادربزرگ
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
grandmother
/ˈɡrænmʌðər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مادربزرگ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیبی
جده
مادربزرگ
مترادف و متضاد
grandma
granny
1.My grandmother lives in Argentina.
1. مادربزرگم در آرژانتین زندگی میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
grandmaster
grandma is knitting a cardigan for my birthday.
grandma is alive, but grandpa is dead.
grandma
grandly
grandpa
grandparent
grandson
grandstand
grandstand finish
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان