Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بابابزرگ
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
grandpa
/ˈgrændˌpɑ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بابابزرگ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بابابزرگ
پدربزرگ
informal
مترادف و متضاد
granddad
grandfather
1.I usually see my grandpa twice a week.
1. من معمولا دو بار در هفته بابابزرگم را می بینم.
تصاویر
کلمات نزدیک
grandmother
grandmaster
grandma is knitting a cardigan for my birthday.
grandma is alive, but grandpa is dead.
grandma
grandparent
grandson
grandstand
grandstand finish
grandstanding
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان