[صفت]

groggy

/ˈɡrɑːɡi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: groggier] [حالت عالی: groggiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گیج و منگ خمود، بی‌حال

معادل ها در دیکشنری فارسی: مخمور
  • 1.He’s still groggy from the anaesthetic.
    1. او هنوز به خاطر اثرات بیهوشی گیج و منگ است.
  • 2.The sleeping pills left her feeling very groggy.
    2. قرص های خواب او را خیلی گیج و منگ کرده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان