[فعل]

to grovel

/ˈɡrɑːvl/
فعل ناگذر
[گذشته: groveled] [گذشته: groveled] [گذشته کامل: groveled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به پای کسی افتادن عجزولابه کردن، التماس کردن

  • 1.I had to grovel to the bank manager to get a loan.
    1. من مجبور شدم برای گرفتن وام به رئیس بانک التماس کنم.

2 چهاردست‌وپا رفتن خزیدن

مترادف و متضاد crawl
  • 1.She was grovelling around on the floor, looking for her contact lens.
    1. او به دنبال لنز چشم‌هایش داشت روی زمین چهاردست‌وپا می‌رفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان