Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شیفتگی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
infatuation
/ɪnˌfætʃuˈeɪʃn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شیفتگی
شیدایی، دلباختگی
1.It isn't love, it's just a passing infatuation.
1. این عشق نیست، فقط یک دلباختگی زودگذر است.
2.My infatuation with her continued to grow.
2. شیفتگی من به او همچنان ادامه داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
infatuated
infatuate
infarction
infarct
infantryman
infeasibility
infeasible
infect
infected
infection
کلمات نزدیک
infatuated
infarction
infantryman
infantry
infantile
infect
infected
infection
infectious
infectious disease
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان