Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حشره
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
insect
/ˈɪn.sekt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حشره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حشره
1.Ants, beetles, butterflies and flies are all insects.
1. مورچه، سوسک، پروانه و مگس همگی حشره هستند.
2.I've got some sort of insect bite on my leg.
2. من روی پایم جای نیشی از یک نوع حشره دارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
inscrutable
inscription
inscribe
insatiable
insanity
insect bite
insect repellent
insecticide
insectivore
insecure
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان