[اسم]

insult

/ˈɪnsʌlt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توهین اهانت

معادل ها در دیکشنری فارسی: اهانت بددهنی توهین
  • 1.that was an insult to me and my family.
    1. آن توهینی به من و خانواده‌ام بود.
[فعل]

to insult

/ɪnˈsʌlt/
فعل گذرا
[گذشته: insulted] [گذشته: insulted] [گذشته کامل: insulted]

2 توهین کردن اهانت کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اهانت کردن توهین کردن
  • 1.How dare you insult me in front of my friends?
    1. چطور جرئت می‌کنی جلوی دوستانم به من توهین کنی؟
  • 2.She insulted my brother by saying he was fat.
    2. او با چاق خطاب کردن برادرم، به او توهین کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان