[فعل]

to integrate

/ˈɪntəˌgreɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: integrated] [گذشته: integrated] [گذشته کامل: integrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ادغام شدن تلفیق شدن، یکپارچه شدن

مترادف و متضاد combine
  • 1.The updates can be integrated into your existing software.
    1. این به‌روزرسانی‌ها می‌توانند با نرم‌افزار موجود [فعلی] شما، تلفیق شوند.
  • 2.They have not made any effort to integrate with the local community.
    2. آن‌ها، هیچ تلاشی برای یکپارچه شدن [درآمیختن] با جامعه [اجتماع] محلی نکرده‌اند.
  • 3.transport planning should be integrated with energy policy.
    3. برنامه‌ریزی حمل و نقل باید با سیاست انرژی ادغام [ترکیب] شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان