[فعل]

to intend

/ɪnˈtend/
فعل ناگذر
[گذشته: intended] [گذشته: intended] [گذشته کامل: intended]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قصد داشتن نیت کردن، منظور داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصمیم داشتن قصد داشتن
مترادف و متضاد contemplate have the intention mean plan
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
  • We intend to go to Australia next year.
    قصد داریم سال بعد به استرالیا برویم.
intend doing something
قصد انجام کاری را داشتن
  • I don't intend staying long.
    من قصد زیاد ماندن ندارم.
to intend somebody/something to do something
قصد داشتن که کسی/چیزی کاری انجام دهد
  • The writer clearly intends his readers to identify with the main character.
    نویسنده آشکارا قصد دارد خوانندگانش با شخصیت اصلی همذات‌پنداری کنند.
to intend something
قصد چیزی داشتن
  • The company intends a slow-down in expansion.
    شرکت قصد کم کردن سرعت گسترش خود را دارد.
to intend somebody something
قصد چیزی به کسی را داشتن
  • He intended her no harm.
    او قصد هیچ آزاری به او را ندارد.
to intend that…
قصد داشتن اینکه...
  • We intend that production will start next month.
    ما قصد داریم که تولید ماه آینده شروع شود.
to intend something by something
از چیزی منظور داشتن
  • What exactly did you intend by that remark?
    دقیقا از آن اظهارنظر چه منظوری داشتی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان