[فعل]

to involve

/ɪnˈvɑlv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: involved] [گذشته: involved] [گذشته کامل: involved]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شامل بودن دربرگرفتن، دربرداشتن، مستلزم بودن

مترادف و متضاد comprise contain cover entail include require exclude
to involve something
شامل چیزی بودن
  • 1. Any investment involves an element of risk.
    1. هرگونه سرمایه‌گذاری، عنصری از خطر را دربردارد [شامل خطر می‌شود].
  • 2. The course involves a huge amount of reading.
    2. این دوره (آموزشی)، شامل مقدار بسیار زیادی مطالعه است.
to involve doing something
مستلزم/شامل انجام کاری بودن
  • 1. The job involves using a computer.
    1. این کار مستلزم استفاده از رایانه است.
  • 2. The test will involve answering questions about a photograph.
    2. این امتحان شامل پاسخ به سوالاتی درباره یک عکس خواهد بود.

2 شامل کردن مشمول کردن، درگیر کردن، مشغول کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سهیم کردن
مترادف و متضاد include
to involve oneself (in something)
خود را مشغول/درگیر/شامل (چیزی) کردن/خود را (در چیزی) مشغول/درگیر/شامل کردن
  • 1. His confession involved a number of other politicians in the scandal.
    1. اعتراف او، تعدادی از سیاستمداران دیگر را در آن رسوایی درگیر کرد.
  • 2. Parents should involve themselves in their child's education.
    2. والدین باید خود را در تحصیلات فرزندشان شامل کنند.
  • 3. She involved herself in many activities to meet new friends.
    3. او خود را مشغول فعالیت‌های بسیاری کرد تا دوستان جدید پیدا کند.
to involve somebody (in something/in doing something)
کسی را (در چیزی/در انجام کاری) شامل کردن
  • We want to involve as many people as possible in the celebrations.
    ما می‌خواهیم تا حد ممکن مردم [بیشترین تعداد افراد] را در جشن‌ها شامل کنیم.

3 رابطه داشتن در رابطه بودن

to be involved with someone
با کسی رابطه داشتن
  • Angela told me she was involved with someone else.
    "آنجلا" به من گفت که با فرد دیگری رابطه دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان