[قید]

involuntarily

/ˌɪnvoʊˈlʌntəˌrɪli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بی‌اختیار غیرارادی

معادل ها در دیکشنری فارسی: بی‌اختیار به ناچار
  • 1.He involuntarily agreed to work overtime.
    1. او بی‌اختیار توافق کرد که اضافه‌کاری کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان