[فعل]

to invoke

/ɪnˈvoʊk/
فعل گذرا
[گذشته: invoked] [گذشته: invoked] [گذشته کامل: invoked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 درخواست کمک کردن خواستار حمایت شدن

  • 1.Before going into battle, the soldiers invoked the name of their god for protection.
    1. قبل از رفتن به میدان جنگ، سربازها برای حفظ جان از خداوندشان درخواست کمک کردند.

2 موجب شدن به‌وجود آوردن، ایجاد کردن

مترادف و متضاد bring about
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان