Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گشت زدن
2 . کتک زدن
3 . آسیب زدن
4 . در جایی بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to knock about
/nˈɑːk ɐbˈaʊt/
فعل گذرا
[گذشته: knocked about]
[گذشته: knocked about]
[گذشته کامل: knocked about]
صرف فعل
1
گشت زدن
سفر کردن، پرسه زدن
informal
مترادف و متضاد
kick around
knock around
1.For a couple of years we knocked about the Mediterranean.
1. برای چند سالی، ما به کشورهای کناره مدیترانه سفر کردیم.
2
کتک زدن
مترادف و متضاد
hit
1.My father used to knock me about.
1. پدرم در گذشته من را کتک میزد.
3
آسیب زدن
صدمه زدن
4
در جایی بودن
در جایی قرار داشتن
1.It must be knocking about here somewhere.
1. باید یک جایی همین جاها باشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
knock
knobbly
knob
knitwear
knitting needle
knock back
knock down
knock it off!
knock off
knock on wood
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان