[فعل]

to knock down

/nɑk daʊn/
فعل گذرا
[گذشته: knocked down] [گذشته: knocked down] [گذشته کامل: knocked down]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تخریب کردن (ساختمان و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تخریب کردن
مترادف و متضاد demolish
  • 1.They've knocked down the old cinema.
    1. آنها (آن) سینمای قدیمی را تخریب کرده‌اند.

2 به زمین انداختن نقش بر زمین کردن

  • 1.He knocked his opponent down three times in the first round.
    1. او در دور اول، حریفش را سه بار به زمین زد.
  • 2.The boy was knocked down by a car.
    2. اتومبیلی، آن پسر را نقش بر زمین کرد [آن پسر، توسط اتومبیلی به زمین انداخته شد].

3 قیمت (چیزی را) پایین آوردن

informal
  • 1.He knocked down the price from $80 to $50.
    1. او قیمت را از 80 دلار به 50 دلار پایین آورد.

4 کسی را به پایین آوردن قیمت مجاب کردن

informal
  • 1.I managed to knock him down to $400.
    1. من توانستم او را مجاب کنم قیمت را تا 400 دلار پایین بیاورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان