[فعل]

to lash

/læʃ/
فعل گذرا
[گذشته: lashed] [گذشته: lashed] [گذشته کامل: lashed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تازیانه زدن شلاق زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شلاق زدن
مترادف و متضاد beat pound
  • 1.Oliver lashed the horses to go faster.
    1. "الیور" به اسب‌ها تازیانه زد تا سریع‌تر بروند.

2 شلاق‌وار زدن مانند شلاق کوبیدن

مترادف و متضاد pound
  • 1.Huge waves lashed the shore.
    1. امواج بزرگ مثل شلاق به ساحل می‌خوردند.
  • 2.The rain lashed at the windows.
    2. باران مانند شلاق به پنجره‌ها می‌کوبید.

3 با طناب محکم بستن

مترادف و متضاد bind
  • 1.Several logs had been lashed together to make a raft.
    1. چندین کنده با طناب محکم به هم بسته شدند تا کلک بسازند.

4 با عصبانیت (کسی را) سرزنش کردن

5 برخورد کردن خوردن، کوبیدن

  • 1.Branches lashed at my face.
    1. شاخه‌ها به صورت من می‌خوردند.
  • 2.The wind lashed violently against the door.
    2. باد با فشار به دیوار می‌کوبید.
[اسم]

lash

/læʃ/
قابل شمارش

6 ضربه شلاق ضربه تازیانه

  • 1.They each received 20 lashes for stealing.
    1. آنها هر کدام بابت دزدی بیست تازیانه خوردند.

7 تسمه شلاق

معادل ها در دیکشنری فارسی: شلاق
  • 1.The lash struck him across the back.
    1. تسمه شلاق به پشت او برخورد کرد.

8 مژه

معادل ها در دیکشنری فارسی: مژه
مترادف و متضاد eyelash
her long dark lashes
مژه‌های مشکی بلندش
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان