[فعل]

to leave off

/ˈliːv ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: left off] [گذشته: left off] [گذشته کامل: left off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از کاری دست کشیدن دست برداشتن

informal
  • 1.He left off playing the piano to answer the door.
    1. او از پیانو نواختن دست کشید تا در را باز کند.

2 جا انداختن فراموش کردن

  • 1.You've left off a zero.
    1. یک صفر را جا انداخته‌ای.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان