Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . از کاری دست کشیدن
2 . جا انداختن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to leave off
/ˈliːv ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: left off]
[گذشته: left off]
[گذشته کامل: left off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از کاری دست کشیدن
دست برداشتن
informal
1.He left off playing the piano to answer the door.
1. او از پیانو نواختن دست کشید تا در را باز کند.
2
جا انداختن
فراموش کردن
1.You've left off a zero.
1. یک صفر را جا انداختهای.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
leave no stone unturned
leave behind
leave
leatherback turtle
leatherback
leave office
leave out
leaven
lechwe
lecture
کلمات نزدیک
leave of absence
leave in the dust
leave behind
leave a message
leave a bad taste in one's mouth
leave out
leave someone alone
leave things to the last minute
leaven
lebanese
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان