[فعل]

to lick

/lɪk/
فعل گذرا
[گذشته: licked] [گذشته: licked] [گذشته کامل: licked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لیس زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: زبان زدن لیسیدن لیس زدن
  • 1.He licked the chocolate off his fingers.
    1. او شکلات را از روی انگشتانش لیس زد.
  • 2.She licked the stamps and stuck them on the parcel.
    2. او تمبرها را لیس زد و آنها را روی بسته چسباند.
[اسم]

lick

/lɪk/
قابل شمارش

2 لیس

معادل ها در دیکشنری فارسی: لیس
  • 1.Can I have a lick of your ice cream?
    1. یک لیس از بستنی‌ات به من می‌دهی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان