Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گشاد (لباس)
2 . شل
3 . آزاد
4 . فلهای
5 . مبهم
6 . شل کردن
7 . موجب شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
loose
/luːs/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: looser]
[حالت عالی: loosest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گشاد (لباس)
آزاد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گشاد
مترادف و متضاد
baggy
loose-fitting
oversized
slack
tight
1.Wear comfortable, loose clothing to your exercise class.
1. برای کلاس ورزشت لباس راحت و گشاد بپوش.
2
شل
لق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هرز
ول
شل
لق
to come loose
شل شدن
The screws had come loose.
پیچها شل شده بودند.
a fabric with a loose weave
یک پارچه با بافت شل
to wear one's hair loose
موی خود را شل بستن
She usually wears her hair loose.
او معمولاً مویش را شل میبندد.
loose button
دکمه شل
I’d better sew that loose button before it comes off.
بهتر است که آن دکمه شل را قبل از آنکه بیفتد، بدوزم.
3
آزاد
باز، رها
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزاد
بیبندوبار
یله
رها
to break loose
آزاد شدن
The horse had broken loose from its tether.
اسب از افسارش آزاد شده بود.
to cut something loose
چیزی را باز کردن
During the night, somebody had cut the boat loose from its moorings.
در طول شب، یک نفر قایق را از لنگرگاه باز کرده بود.
loose moral
اصول اخلاقی آزاد
a young man of loose morals
مرد جوانی با اصول اخلاقی آزاد [بیبندوبارانه]
to turn/let/set something loose
چیزی را آزاد کردن
Don’t let your dog loose on the beach.
سگت را در ساحل آزاد نگذار.
4
فلهای
غیر بستهبندیشده
to sell something loose
چیزی را فلهای فروختن
The potatoes were sold loose, not in bags.
سیبزمینیها فلهای فروخته میشدند، نه در کیسه.
5
مبهم
بیدقت، بیقاعده
مترادف و متضاد
careful
exact
a loose translation
یک ترجمه بیدقت
loose thinking
تفکر بیقاعده
[فعل]
to loose
/luːs/
فعل گذرا
[گذشته: loosed]
[گذشته: loosed]
[گذشته کامل: loosed]
صرف فعل
6
شل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شل کردن
مترادف و متضاد
loosen
to loose something
چیزی را شل کردن
He loosed the straps that bound her arms.
او بندی که دستهایش را بسته بود، شل کرد.
7
موجب شدن
to loose something (on/upon somebody/something)
موجب چیزی شدن (در کسی/چیزی)
His speech loosed a tide of nationalist sentiment.
سخنرانی او موجب بروز موجی از احساسات ملیگرایانه شد.
[عبارات مرتبط]
to loosen
1. شل کردن
loosely
2. به شلی
to loosen up
3. گرم کردن (بدن)
تصاویر
کلمات نزدیک
loophole
loop
loony
loon
looming
loose box
loose cannon
loose change
loose end
loose forward
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان