[اسم]

management

/ˈmænɪdʒmənt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مدیریت

معادل ها در دیکشنری فارسی: اداره تدبیر تمشیت مدیریت مباشرت
مترادف و متضاد administration
  • 1.The report blames bad management.
    1. گزارش سوءمدیریت را مقصر می‌داند.
a management training course
دوره آموزشی مدیریت
hotel management
مدیریت هتل

2 مدیران گردانندگان

مترادف و متضاد directors managers
  • 1.My role is to act as a mediator between employees and management.
    1. وظیفه من واسطه بودن بین کارمندان و مدیران است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان