Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مدیریت کردن
2 . موفق شدن
3 . از پس (چیزی یا کسی) برآمدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to manage
/ˈmænɪdʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: managed]
[گذشته: managed]
[گذشته کامل: managed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مدیریت کردن
گرداندن، اداره کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اداره کردن
تمشیت دادن
گرداندن
مترادف و متضاد
be in charge of
control
direct
run
to manage something
چیزی را مدیریت کردن
1. to manage a department/project
1. مدیریت کردن یک بخش/پروژه
2. to manage a factory/bank/hotel/soccer team
2. اداره کردن یک کارخانه/بانک/هتل/تیم فوتبال
to manage somebody
کسی را مدیریت کردن
2
موفق شدن
توانستن
مترادف و متضاد
accomplish
achieve
do
succeed in
to manage to do something
موفق شدن در انجام کاری
Did you manage to get any bread?
موفق شدی نان بگیری [بخری]؟
3
از پس (چیزی یا کسی) برآمدن
ساختن (با وضع و...)، گذراندن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از عهده برآمدن
به کاری پرداختن
سر و کله زدن
to manage with/without somebody/something
با/بدون کسی/چیزی از پس چیزی برآمدن
How do you manage without a car?
بدون ماشین چطور از پس کارهایت برمیآیی؟
to manage on something
با چیزی ساختن
He has to manage on less than £100 a week.
او مجبور است با هفتهای کمتر از 100 پوند بسازد [روزگار بگذراند].
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
manacle
man of letters
man of affairs
man of action
man-of-war
management
manager
manageress
managing director
manatee
کلمات نزدیک
manacle
mana
man-made
man-eating
man of letters
manageable
managed
management
management team
manager
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان