[اسم]

March

/mɑrtʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مارس ماه مارس

next/last March
مارس بعد/گذشته [قبل]
  • 1. He retired last March.
    1. او مارس (سال) قبل بازنشسته شد.
  • 2. We're going to Australia next March.
    2. ما مارس بعدی به استرالیا می‌رویم.
(on) March ...th
... م/ام مارس
  • My birthday is March eleventh.
    تولد من یازدهم مارس است.
the ...th of March
... م/ام مارس
  • The meeting was held on the fourth of March.
    جلسه در چهارم مارس برگزار شد.
توضیحاتی در رابطه با March یا ماه مارس
March یا ماه مارس سومین ماه سال میلادی است. این ماه یکی از هفت ماه 31 روزه است. ماه مارس از 10 اسفند آغاز شده و تا 11 فروردین ادامه دارد. واژه March اسم خاص محسوب می‌شود و همیشه با حرف بزرگ نوشته می‌شود و حرف تعریف نمی‌گیرد. ریشه نام مارس به دوران امپراتوری روم باستان باز می‌گردد. در آن دوران، مارس نخستین ماه سال بود و به آن Martius گفته می‌شد. این نام از روی نام خدای رومی، مارس یا آرس خدای جنگ در یونان گرفته شده بود.
[اسم]

march

/mɑːrtʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مارش (موسیقی) موسیقی نظامی

معادل ها در دیکشنری فارسی: مارش
  • 1.The orchestra did a military march.
    1. ارکستر یک مارش نظامی انجام داد.
a funeral march
یک مارش خاکسپاری
  • The funeral march took place in a local cemetery.
    مارش خاکسپاری در یک قبرستان محلی انجام گرفت.

2 رژه (نظامی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: رژه
مترادف و متضاد parade
  • 1.The soldiers were making a triumphal march through the city.
    1. سربازان داشتند یک رژه پیروزمندانه در شهر انجام می‌دادند.
  • 2.The soldiers were tired after the long march.
    2. سربازان پس از آن رژه طولانی، خسته بودند.

3 راه‌پیمایی تظاهرات

معادل ها در دیکشنری فارسی: راه‌پیمایی
مترادف و متضاد demonstration
  • 1.The march was broken up by police.
    1. تظاهرات توسط پلیس به هم خورد.
to go on a march
به تظاهرات رفتن
  • She went on a peace march.
    او به یک تظاهرات صلح رفت.

4 پیش‌روی پیشرفت پیوسته

مترادف و متضاد advance progress
the march of progress/technology/time/history
پیشرفت/پیش‌روی پیشرفت/فناوری/زمان/تاریخ
  • 1. The march of events is as fast as we thought.
    1. پیش‌روی وقایع به همان سرعتی است که فکرش را می‌کردیم.
  • 2. You can't control the march of science.
    2. نمی‌توان پشرفت علم را کنترل کرد.
[فعل]

to march

/mɑːrtʃ/
فعل ناگذر
[گذشته: marched] [گذشته: marched] [گذشته کامل: marched]

5 رژه رفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رژه رفتن
to march along/up/down someplace
رژه رفتن در امتداد/بالا/پایین جایی
  • 1. Soldiers were marching up and down outside the government buildings.
    1. سربازان داشتند در بیرون ساختمان‌های دولتی به بالا و پایین رژه می‌رفتند.
  • 2. The soldiers marched along the road.
    2. سربازان در امتداد (آن) جاده رژه رفتند.
to march + noun
... رژه رفتن
  • They marched 20 miles to reach the capital.
    آن‌ها برای رسیدن به پایتخت بیست مایل رژه رفتند.

6 راه‌پیمایی کردن تظاهرات کردن

مترادف و متضاد demonstrate
to march through someplace
راه‌پیمایی کردن در جایی
  • They marched through the center of town.
    آن‌ها در مرکز شهر راه‌پیمایی کردند.
to march for something
برای چیزی تظاهرات/راه‌پیمایی کردن
  • They were marching for peace.
    آن‌ها داشتند برای صلح تظاهرات می‌کردند.

7 با عصبانیت و جدیت حرکت کردن شق و رق راه رفتن، پای‌کوبان راه رفتن

مترادف و متضاد stride strut
to march + adv./prep.
پای‌کوبان و (با عصبانیت) راه رفتن/با عصبانیت و جدیت حرکت کردن
  • 1. She marched over to me and demanded an apology.
    1. او با عصبانیت و جدیت به‌سمت من حرکت کرد [آمد] و درخواست عذرخواهی کرد.
  • 2. Without a word she marched from the room.
    2. بدون هیچ حرفی، او پای‌کوبان و با عصبانیت از اتاق بیرون رفت.

8 وادار به (راه) رفتن کردن به‌زور راه بردن، به‌زور بردن

مترادف و متضاد force someone to walk
march somebody + adv./prep
کسی را وادار به (راه) رفتن کردن/به‌زور راه بردن/به‌زور بردن
  • 1. She gripped Rachel's arm and marched her through the door.
    1. او بازوی "ریچل" را محکم گرفت و او را به‌زور از در راه برد.
  • 2. She was marched out the door and into a waiting car.
    2. او به‌زور از در بیرون و به داخل خودرویی در حال انتظار برده شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان