Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مایکروویو
2 . ریزموج
3 . در مایکروویو گذاشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
microwave
/ˈmaɪkroʊweɪv/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مایکروویو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مایکروویو
1.I’ll heat it up in the microwave.
1. من آن را در مایکروویو گرم میکنم.
2.Put the fish in the microwave and it'll only take five minutes.
2. ماهی را در مایکروویو قرار بده و این فقط پنج دقیقه طول میکشد.
2
ریزموج
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کهموج
specialized
[فعل]
to microwave
/ˈmaɪkroʊweɪv/
فعل گذرا
[گذشته: microwaved]
[گذشته: microwaved]
[گذشته کامل: microwaved]
صرف فعل
3
در مایکروویو گذاشتن
مایکروویو کردن
to microwave something
چیزی را در مایکروویو گذاشتن
1. microwave a bowl of soup
1. یک کاسه سوپ در مایکروویو گذاشتن
2. You can heat it up under the grill or microwave it.
2. شما میتوانید آن را بریان کنید یا در مایکروویو بگذارید.
[عبارات مرتبط]
wave
1. موج (فیزیک)
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
microstomus kitt
microscopically
microscopical
microscope
microprocessor chip
microwave oven
midas touch
midday
middle
middle-aged
کلمات نزدیک
microsoft
microscopic
microscope
microprocessor
microphone
mid
mid-air
midday
middle
middle age
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان