[فعل]

to mold

/moʊld/
فعل گذرا
[گذشته: molded] [گذشته: molded] [گذشته کامل: molded]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قالب‌گیری کردن شکل دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شکل دادن قالب گرفتن
  • 1.First, mold the clay into the desired shape.
    1. ابتدا، گل رس را به شکل دلخواه قالب‌گیری کنید.
[اسم]

mold

/moʊld/
غیرقابل شمارش

2 کپک قارچ

معادل ها در دیکشنری فارسی: کپک
  • 1.The room smelled damp and there was mold on one wall.
    1. اتاق بوی نا می‌داد و روی دیوارها قارچ بود.
  • 2.There's mold on the cheese.
    2. روی پنیر کپک زده است.

3 قالب

معادل ها در دیکشنری فارسی: قالب کالبد
مترادف و متضاد cast
A heart-shaped mold
یک قالب قلبی [قالبی به شکل قلب]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان