[اسم]

norm

/nɔːrm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عرف رسم

مترادف و متضاد convention
  • 1.Short-term job contracts are the norm nowadays.
    1. قراردادهای شغلی کوتاه‌مدت این روزها عرف است.

2 هنجار معیار

معادل ها در دیکشنری فارسی: هنجار نرم
cultural and social norms
هنجارهای فرهنگی و اجتماعی

3 میانگین حد متوسط

  • 1.It deviates from the norm.
    1. آن از حد متوسط انحراف دارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان