[صفت]

normal

/ˈnɔːr.məl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more normal] [حالت عالی: most normal]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معمول معمولی، نرمال

مترادف و متضاد average ordinary standard usual abnormal unusual
  • 1.a normal working day
    1. یک روز کاری معمولی
  • 2.Lively behavior is normal for a four-year-old child.
    2. رفتارهای پر انرژی برای یک کودک چهار ساله نرمال است.
  • 3.Now that everyone's back from their vacations, things are back to normal.
    3. حالا که همه از تعطیلات برگشته اند، اوضاع دوباره به روال معمول بر میگردد.
  • 4.The temperature was above normal for the time of year.
    4. دما در این وقت از سال بالای حد معمول بود.
  • 5.They were selling the goods at half the normal cost.
    5. آنها داشتند کالاها را نصف قیمت معمول می فروختند.
[اسم]

normal

/ˈnɔːr.məl/
قابل شمارش

2 روال عادی وضعیت طبیعی

  • 1.Life has begun to return to normal now that the holidays are over.
    1. زندگی حالا که تعطیلات تمام شده به روال عادی بازگشته است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان