Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . هیچچیز
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[ضمیر]
nothing
/ˈnʌθ.ɪŋ/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هیچچیز
هیچ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هیچ چیز
هیچیک
هیچی
هیچچیز
هیچ و پوچ
هیچ
مترادف و متضاد
not a thing
something
1.I've had nothing to eat all day.
1. من تمام روز هیچچیز برای خوردن نداشتم [تمام روز هیچچیز نخوردهام].
2.There's nothing left.
2. هیچ چیزی باقی نمانده است.
to mean nothing to somebody
برای کسی هیچ معنایی داشتن
He's a dangerous person, human life means nothing to him.
او فرد خطرناکی است، زندگی انسان برای او هیچ معنایی [ارزش] ندارد.
to do nothing
هیچ کاری نکردن [انجام ندادن]
1. She did nothing but criticize.
1. او هیچ کاری به جز انتقاد انجام نداد.
2. There's nothing much to do in our village.
2. (هیچ) کار زیادی برای انجام دادن در روستای ما وجود ندارد.
3. We did nothing this weekend.
3. هیچ کاری این آخر هفته انجام ندادیم.
to cost nothing
هیچ هزینهای نداشتن
It cost us nothing to go in.
وارد شدن برای ما هیچ هزینهای نداشت.
nothing else
هیچچیز دیگر
Nothing else matters to him apart from his job.
هیچچیز دیگری به غیر از شغلش برای او اهمیتی ندارد.
nothing wrong
هیچ مشکلی
The doctor said there was nothing wrong with me.
دکتر گفت که من هیچ مشکلی ندارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
noteworthy
notepaper
notepad
noted
notebook
nothing but
nothing is too much trouble
nothing like
nothing of the kind
nothing of the sort
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان