[ضمیر]

nothing

/ˈnʌθ.ɪŋ/

1 هیچ‌چیز هیچ

مترادف و متضاد not a thing something
  • 1.I've had nothing to eat all day.
    1. من تمام روز هیچ‌چیز برای خوردن نداشتم [تمام روز هیچ‌چیز نخورده‌ام].
  • 2.There's nothing left.
    2. هیچ چیزی باقی نمانده است.
to mean nothing to somebody
برای کسی هیچ معنایی داشتن
  • He's a dangerous person, human life means nothing to him.
    او فرد خطرناکی است، زندگی انسان برای او هیچ معنایی [ارزش] ندارد.
to do nothing
هیچ کاری نکردن [انجام ندادن]
  • 1. She did nothing but criticize.
    1. او هیچ کاری به جز انتقاد انجام نداد.
  • 2. There's nothing much to do in our village.
    2. (هیچ) کار زیادی برای انجام دادن در روستای ما وجود ندارد.
  • 3. We did nothing this weekend.
    3. هیچ کاری این آخر هفته انجام ندادیم.
to cost nothing
هیچ هزینه‌ای نداشتن
  • It cost us nothing to go in.
    وارد شدن برای ما هیچ هزینه‌ای نداشت.
nothing else
هیچ‌چیز دیگر
  • Nothing else matters to him apart from his job.
    هیچ‌چیز دیگری به غیر از شغلش برای او اهمیتی ندارد.
nothing wrong
هیچ مشکلی
  • The doctor said there was nothing wrong with me.
    دکتر گفت که من هیچ مشکلی ندارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان