[فعل]

to obey

/oʊˈbeɪ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: obeyed] [گذشته: obeyed] [گذشته کامل: obeyed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اطاعت کردن پیروی کردن

  • 1.The soldiers refused to obey.
    1. آن سربازان از اطاعت کردن اجتناب کردند.
  • 2.They must obey the rules of international law.
    2. آنها باید از قوانین بین المللی پیروی کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان