[فعل]

to patch up

/pˈætʃ ˈʌp/
فعل گذرا
[گذشته: patched up] [گذشته: patched up] [گذشته کامل: patched up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تعمیر کردن درست کردن

informal
  • 1.Just to patch the boat up will cost £10 000.
    1. فقط تعمیر کردن قایق 10،000 پوند هزینه خواهد داشت.

2 آشتی کردن

informal
  • 1.Have you tried patching things up with her?
    1. سعی کرده‌ای با او آشتی کنی؟

3 وصله زدن بخیه زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وصله‌پینه کردن
informal
  • 1.The doctor will soon patch you up.
    1. دکتر به زودی (زخم) شما را بخیه می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان