[فعل]

to produce

/prəˈduːs/
فعل گذرا
[گذشته: produced] [گذشته: produced] [گذشته کامل: produced]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تولید کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درآوردن زدن
مترادف و متضاد construct make manufacture
to produce something
چیزی تولید کردن
  • 1. a factory that produces microchips
    1. یک کارخانه که ریزتراشه تولید می‌کند
  • 2. The region produces over 50% of the country's wheat.
    2. این منطقه بیش از 50% گندم کشور را تولید می‌کند.

2 به وجود آوردن ایجاد کردن

مترادف و متضاد compose create originate
to produce something
چیزی ایجاد کردن
  • If used on delicate skin, this cream may produce a stinging sensation.
    اگر روی پوست‌های حساس استعمال شود، این پماد ممکن است یک حس سوزش ایجاد کند.

3 درآوردن بیرون آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: هفت‌تیر کشیدن
مترادف و متضاد bring out draw out pull out
to produce something (from/out of something)
چیزی در آوردن (از چیزی)
  • 1. He produced a letter from his pocket.
    1. او نامه‌ای از جیبش درآورد.
  • 2. One of the men suddenly produced a gun from his pocket.
    2. یکی از مردها ناگهان اسلحه‌ای از جیبش درآورد.

4 نشان دادن ارائه دادن

مترادف و متضاد display present show
to produce something
چیزی را نشان دادن
  • At the meeting the finance director produced the figures for the previous year.
    در جلسه، مدیر مالی آمار سال گذشته را نشان داد.

5 تهیه‌کنندگی کردن

to produce something
چیزی تهیه‌کنندگی کردن
  • She produced a TV series about adopted children.
    او یک سریال تلویزیونی درباره کودکان به فرزندخواندگی قبول‌شده تهیه‌کنندگی کرد.
[اسم]

produce

/prəˈduːs/
غیرقابل شمارش

6 محصولات

معادل ها در دیکشنری فارسی: محصولات محصول فرآورده
مترادف و متضاد food foodstuff
fresh farm produce
محصولات تازه مزرعه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان