[صفت]

prostrate

/pɹˈɑːstɹeɪt/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دمر روی شکم (خوابیده)

معادل ها در دیکشنری فارسی: دمر
formal
  • 1.They found him lying prostrate on the floor.
    1. آنها او را دمر افتاده روی زمین یافتند.

2 درمانده فرومانده، مغلوب، خسته

formal
  • 1.She was prostrate with grief after her son's death.
    1. او بعد از مرگ پسرش از غصه درمانده شده بود.

3 به حالت سجده

formal
  • 1.They fell prostrate in worship.
    1. آنها به‌منظور عبادت به حالت سجده افتادند.
[فعل]

to prostrate

/pɹˈɑːstɹeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: prostrated] [گذشته: prostrated] [گذشته کامل: prostrated]

4 به پای کسی افتادن خود را به خاک افکندن، سجده کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: سجده کردن

5 درمانده کردن مغلوب کردن، (کسی را) از پا درآوردن

مترادف و متضاد overcome
  • 1.For months he was prostrated with grief.
    1. برای ماه‌ها او از غصه درمانده شده بود.
  • 2.He was expecting to find her prostrated by the tragedy.
    2. او انتظار داشت او را به‌خاطر آن مصیبت درمانده بیابد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان