[فعل]

to pursue

/pərˈsu/
فعل گذرا
[گذشته: pursued] [گذشته: pursued] [گذشته کامل: pursued]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دنبال کردن تعقیب کردن، به دنبال رفتن

formal
مترادف و متضاد chase go after hunt avoid flee
  • 1.Ernie rowed up the river, pursuing it to its source.
    1. "ارنی" به هدف دنبال کردن منشأ رود، آن را با قایق طی کرد.
  • 2.The senior wanted to pursue urban affairs as his life's work.
    2. مقام ارشد می‌خواست به عنوان کار به دنبال روابط شهری برود.
  • 3.We pursued the bicycle thief until he vanished from our vision.
    3. ما دزد دوچرخه را تعقیب کردیم تا وقتی که از دیدرس ما خارج شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان