[اسم]

quiz

/kwɪz/
قابل شمارش
[جمع: quizzes]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 امتحان پرسش و پاسخ، تست

معادل ها در دیکشنری فارسی: امتحان
مترادف و متضاد interrogation questioning
  • 1.a television quiz show
    1. یک مسابقه تلویزیونی پرسش و پاسخ
  • 2.I think I did well on the grammar quiz.
    2. من فکر می کنم در امتحان تابستان خوب عمل کردم.
  • 3.There will be a quiz on Tuesday.
    3. سه شنبه یک امتحان خواهد بود.
  • 4.We had a history quiz today.
    4. ما امروز یک امتحان تاریخ داشتیم.
[فعل]

to quiz

/kwɪz/
فعل گذرا
[گذشته: quizzed] [گذشته: quizzed] [گذشته کامل: quizzed]

2 سوال پرسیدن

  • 1.After I got home late, my mom quizzed me about where I had been.
    1. بعد از اینکه دیر به خانه رسیدم، مادرم راجع به اینکه کجا بودم از من سوال پرسید.
  • 2.Can you quiz me on my math homework?
    2. می‌توانی از تمرین ریاضی از من سوال بپرسی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان