[فعل]

to quiver

/ˈkwɪvər/
فعل ناگذر
[گذشته: quivered] [گذشته: quivered] [گذشته کامل: quivered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لرزیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: لرزیدن
مترادف و متضاد tremble
  • 1.Her lips quivered and she started to cry.
    1. لب‌های او لرزید و شروع به گریستن کرد.
[اسم]

quiver

/ˈkwɪvər/
قابل شمارش

2 ترکش تیردان

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان