Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خیلی
2 . کاملاً
3 . واقعاً
4 . نسبتاً
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
quite
/kwɑɪt/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خیلی
بسیار، زیاد
مترادف و متضاد
to a great degree
very
1.Casey is quite tall.
1. "کیسی" خیلی بلندقد است.
2.My new school is quite different.
2. مدرسه جدید من بسیار متفاوت است.
3.They earn quite a lot of money.
3. آنها پول بسیار زیادی در میآورند.
4.You'll be quite comfortable here.
4. اینجا خیلی راحت خواهی بود.
2
کاملاً
مترادف و متضاد
absolutely
completely
entirely
1.Dinner isn't quite ready yet.
1. شام هنوز کاملاً حاضر نیست.
2.I can't quite reach it—can you give it to me?
2. دستم کاملاً به آن نمیرسد؛ میتوانی آن را به من بدهی؟
3.I'm quite happy to wait for you here.
3. من کاملاً خوشحالم که اینجا منتظرت بمانم.
4.The theater was not quite full.
4. سالن تئاتر کاملاً پر نشده بود.
5.The two situations are quite different.
5. این دو موقعیت کاملاً متفاوت هستند.
quite agree/know
کاملاً موافق بودن/دانستن
1. I don't quite know what to do next.
1. من کاملاً نمیدانم بعدش باید چکار کنم.
2. I quite agree.
2. من کاملاً موافق هستم.
quite sure
کاملاً مطمئن
1. Are you quite sure?
1. آیا کاملاً مطمئن هستی؟
2. I'm not quite sure I understand what you mean.
2. کاملاً مطمئن نیستم (که) منظور شما را بفهمم.
quite frankly
کاملاً رک بگویم
Quite frankly, I don't blame you.
کاملاً رک بگویم، من تو را مقصر نمیدانم.
not quite
نه کاملاً
It's like being in the Alps, but not quite.
مثل بودن در رشته کوههای آلپ است، اما نه کاملاً.
quite the contrary
کاملاً برعکس
I don't find him funny at all. Quite the contrary.
او به نظرم اصلاً بامزه نیست. کاملاً برعکس.
3
واقعاً
حقیقتاً
مترادف و متضاد
really
quite a/the something
واقعاً/حقیقتاً ... بودن/کردن
1. The engines make quite a noise.
1. موتورها واقعاً سروصدا میکند.
2. Winning this contest was quite a great accomplishment.
2. پیروزی در این مسابقه واقعاً دستاوردی بزرگ بود.
4
نسبتاً
تاحدودی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نسبتا
مترادف و متضاد
fairly
pretty
rather
quite big/good/cold/warm/interesting...
نسبتاً بزرگ/خوب/سرد/گرم/جالب و...
It's quite warm outside.
بیرون هوا نسبتاً گرم است.
quite well/bad
نسبتاً خوب/بد
He plays quite well.
او نسبتاً خوب بازی میکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
quit smoking
quit cold turkey
quit a job
quit
quirky
quite a bit
quite a few
quits
quitter
quiver
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان