[فعل]

to ratify

/ˈrætəˌfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: ratified] [گذشته: ratified] [گذشته کامل: ratified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تصدیق کردن تصویب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصدیق کردن تصویب کردن
  • 1.They need to ratify the treaty by the end of the year.
    1. آن‌ها باید تا آخر سال، آن معاهده را تصدیق کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان