Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تنظیم کردن
2 . رسمی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to regularize
/ˈreɡjələraɪz/
فعل گذرا
[گذشته: regularized]
[گذشته: regularized]
[گذشته کامل: regularized]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تنظیم کردن
منظم کردن
an electrical implant to regularize the heartbeat
درونکاشتی الکتریکی برای تنظیم کردن ضربان قلب
2
رسمی کردن
قانونی کردن
1.Illegal immigrants were given the opportunity to regularize their position.
1. به مهاجران غیرقانونی این فرصت داده شد تا موقعیتشان را قانونی کنند.
تصاویر
کلمات نزدیک
regularity
regular verb
regular noun
regular income
regular
regularly
regulate
regulation
regulation uniform
regulator
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان