[اسم]

remedy

/ˈremədi/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دارو درمان، دوا

معادل ها در دیکشنری فارسی: درمان نوشدارو علاج گزیر
مترادف و متضاد medicine treatment
remedy for something
دارو برای چیزی
  • an effective herbal remedy for headaches
    یک داروی گیاهی موثر برای سردرد
a cold remedy
داروی سرماخوردگی

2 راه حل چاره

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاره
مترادف و متضاد solution
remedy for something
راه حل (برای) چیزی
  • The remedy for the traffic problem
    راه حل معضل ترافیک
remedy to something
راه حل برای چیزی
  • There are a number of possible remedies to this problem.
    تعدادی راه حل ممکن برای این مشکل وجود دارد.
[فعل]

to remedy

/ˈremədi/
فعل گذرا
[گذشته: remedied] [گذشته: remedied] [گذشته کامل: remedied]

3 حل کردن درست کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاره کردن رفع کردن علاج کردن
to remedy something
چیزی را حل کردن
  • 1. This situation is easily remedied.
    1. این موقعیت به آسانی درست می‌شود.
  • 2. to remedy a problem
    2. مسئله‌ای را حل کردن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان