Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . در آوردن
2 . برکنار کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to remove
/rɪˈmuːv/
فعل گذرا
[گذشته: removed]
[گذشته: removed]
[گذشته کامل: removed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
در آوردن
برداشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برداشتن
درآوردن
کندن لباس
کندن
مترادف و متضاد
detach
take off
take out
attach
put on
to remove something
چیزی را درآوردن
1. Liz removed her jacket and hung it on a chair.
1. "لیز" کتش را در آورد و روی صندلی آویزان کرد.
2. She removed her glasses and rubbed her eyes.
2. او عینکش را در آورد و چشمهایش را مالید.
2
برکنار کردن
گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برچیدن
برطرف کردن
برکنار کردن
خلع کردن
از میان برداشتن
عزل کردن
کنار گذاشتن
مترادف و متضاد
discharge
dismiss
displace
evict
appoint
install
to remove something/somebody from something/somebody
چیزی/کسی را از چیزی/کسی برکنار کردن
The elections removed the government from power.
انتخابات دولت را از قدرت برکنار کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
removal van
removal
removable
remount
remoteness
remove the wheel.
removed
remover
remunerate
remuneration
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان