[فعل]

to respect

/rɪˈspekt/
فعل گذرا
[گذشته: respected] [گذشته: respected] [گذشته کامل: respected]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 احترام گذاشتن

مترادف و متضاد admire cherish esteem contempt despise disrespect ignore
to respect somebody/something
به کسی/چیزی احترام گذاشتن
  • The new leader has promised to respect the constitution.
    رهبر جدید قول داده است که به قانون اساسی احترام بگذارد.
to respect somebody/something for something
به کسی/چیزی برای چیزی احترام گذاشتن
  • I respect him for his honesty.
    به او برای صداقتش احترام می‌گذارم.
[اسم]

respect

/rɪˈspekt/
غیرقابل شمارش

2 احترام

معادل ها در دیکشنری فارسی: احترام وقع
مترادف و متضاد admiration esteem regard contempt
  • 1.Respect is the most important thing for me.
    1. برای من احترام مهم‌ترین چیز است.
respect for somebody/something
احترام به کسی/چیزی
  • You should show more respect for your parents.
    باید احترام بیشتری به والدینت نشان دهی [بگذاری].
mutual respect
احترام متقابل
  • A deep mutual respect developed between them.
    یک احترام متقابل عمیق بین آن دو شکل گرفت.
to treat with respect
با احترام رفتار کردن
  • Teachers should be treated with respect.
    باید با معلمان با احترام رفتار شود.
to earn respect
احترام به‌دست آوردن
  • You need to earn her respect.
    تو باید احترام او را به‌دست بیاوری.

3 حیث جنبه، جهت، نظر

معادل ها در دیکشنری فارسی: حیث
مترادف و متضاد aspect
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان