Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . احترام گذاشتن
2 . احترام
3 . حیث
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to respect
/rɪˈspekt/
فعل گذرا
[گذشته: respected]
[گذشته: respected]
[گذشته کامل: respected]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
احترام گذاشتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
احترام گذاشتن
رعایت کردن
محترم شمردن
مترادف و متضاد
admire
cherish
esteem
contempt
despise
disrespect
ignore
to respect somebody/something
به کسی/چیزی احترام گذاشتن
The new leader has promised to respect the constitution.
رهبر جدید قول داده است که به قانون اساسی احترام بگذارد.
to respect somebody/something for something
به کسی/چیزی برای چیزی احترام گذاشتن
I respect him for his honesty.
به او برای صداقتش احترام میگذارم.
[اسم]
respect
/rɪˈspekt/
غیرقابل شمارش
2
احترام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
احترام
وقع
مترادف و متضاد
admiration
esteem
regard
contempt
1.Respect is the most important thing for me.
1. برای من احترام مهمترین چیز است.
respect for somebody/something
احترام به کسی/چیزی
You should show more respect for your parents.
باید احترام بیشتری به والدینت نشان دهی [بگذاری].
mutual respect
احترام متقابل
A deep mutual respect developed between them.
یک احترام متقابل عمیق بین آن دو شکل گرفت.
to treat with respect
با احترام رفتار کردن
Teachers should be treated with respect.
باید با معلمان با احترام رفتار شود.
to earn respect
احترام بهدست آوردن
You need to earn her respect.
تو باید احترام او را بهدست بیاوری.
3
حیث
جنبه، جهت، نظر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حیث
مترادف و متضاد
aspect
تصاویر
کلمات نزدیک
respawn
resourcefully
resourceful
resource
resounding
respectability
respectable
respectably
respected
respectful
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان