[فعل]

to revive

/rɪˈvaɪv/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: revived] [گذشته: revived] [گذشته کامل: revived]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 احیا کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: احیا کردن جوان کردن زنده کردن
مترادف و متضاد bring to life rescue resuscitate torpefy
  • 1.Committees are trying to revive interest in population control.
    1. کمیته‌ها در تلاش هستند علاقه مردم را به کنترل جمعیت احیا کنند.
  • 2.The nurses tried to revive the heart attack victim.
    2. پرستارها تلاش کردند بیمار سکته قلبی کرده را احیا کنند.
  • 3.There is a movement to revive old plays for modern audiences.
    3. جنبشی برای احیای نمایشنامه‌های قدیمی برای مخاطبین جدید راه افتاده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان