[صفت]

simultaneous

/ˌsaɪməlˈteɪniəs/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همزمان

معادل ها در دیکشنری فارسی: همزمان
  • 1.A simultaneous translation was available through our headphones.
    1. ترجمه‌ای همزمان از طریق هدفون برای ما در دسترس بود.
  • 2.There were several simultaneous explosions in different cities.
    2. چندین انفجار همزمان در شهرهای مختلف رخ داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان