[فعل]

to snarl

/snɑːrl/
فعل ناگذر
[گذشته: snarled] [گذشته: snarled] [گذشته کامل: snarled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دندان‌قروچه کردن خرخر کردن (حیوانات به نشانه تهدید)

  • 1.The dog snarled at the stranger.
    1. سگ به آدم غریبه خرخر کرد.

2 با عصبانیت صحبت کردن با کج‌خلقی حرف زدن، بد حرف زدن

  • 1.I used to snarl at anyone I disliked.
    1. من عادت داشتم با هرکسی که بدم می‌آمد، با کج‌خلقی حرف بزنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان