[فعل]

to splatter

/ˈsplætər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: splattered] [گذشته: splattered] [گذشته کامل: splattered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پاشیدن

  • 1.Coffee had splattered across the front of his shirt.
    1. در جلوی پیراهن او قهوه پاشیده شده بود.
  • 2.The walls were splattered with blood.
    2. خون به دیوارها پاشیده شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان