Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پاشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to splatter
/ˈsplætər/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: splattered]
[گذشته: splattered]
[گذشته کامل: splattered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پاشیدن
1.Coffee had splattered across the front of his shirt.
1. در جلوی پیراهن او قهوه پاشیده شده بود.
2.The walls were splattered with blood.
2. خون به دیوارها پاشیده شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
splash out
splash
spittle
spitting image
spitefully
splay
spleen
splendid
splendidly
splendor
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان