[اسم]

splash

/splæʃ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 صدای شلپ شلوپ (آب)

the splash of raindrops
صدای شلپ شلوپ قطره‌های باران

2 قطره (ریز)

  • 1.There were splashes of paint on the floor.
    1. قطرات ریز رنگ روی زمین بود.
[فعل]

to splash

/splæʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: splashed] [گذشته: splashed] [گذشته کامل: splashed]

3 پاشیدن پاشیده شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: شتک زدن
  • 1.She splashed her face with cold water.
    1. او به صورتش آب سرد پاشید.
  • 2.Unfortunately some paint splashed onto the rug.
    2. متأسفانه کمی رنگ روی فرش پاشیده شد.

4 شلپ‌شلوپ کردن آب‌بازی کردن

  • 1.The children splashed about in the puddles.
    1. بچه‌ها در گودال‌های آب شلپ‌شلوپ کردند.

5 چکیدن چکه کردن

  • 1.Water was splashing from a hole in the roof.
    1. آب داشت از سوراخی در سقف می‌چکید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان