[فعل]

to strut

/strʌt/
فعل ناگذر
[گذشته: strutted] [گذشته: strutted] [گذشته کامل: strutted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شق‌ورق راه رفتن با تکبر راه رفتن، خرامیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چمیدن خرامیدن
مترادف و متضاد swagger
  • 1.He strutted about the yard, thinking himself master of universe.
    1. او با تکبر در حیاط راه می رفت، خود را صاحب جهان می پنداشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان