[فعل]

to subside

/səbˈsaɪd/
فعل ناگذر
[گذشته: subsided] [گذشته: subsided] [گذشته کامل: subsided]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فروکش کردن آرام شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تخفیف یافتن نشست کردن فروکش کردن
مترادف و متضاد abate calm intensify worsen
  • 1.After the excessive rains stopped, the flood waters subsided.
    1. بعد از اینکه باران شدید بند آمد، سیلاب فروکش کرد.
  • 2.Danny's anger subsided when the culprit apologized.
    2. وقتی مجرم عذرخواهی کرد عصبانیت "دنی" فروکش کرد.
  • 3.The waves subsided when the winds ceased to blow.
    3. وقتی باد دیگر نوزید امواج فروکش کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان