[فعل]

to supervise

/ˈsuː.pə.vaɪz/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: supervised] [گذشته: supervised] [گذشته کامل: supervised]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نظارت داشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نظارت کردن
  • 1.The children play while two teachers supervise.
    1. بچه‌ها بازی می‌کنند در حالی که دو معلم بر آنها نظارت دارند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان