Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . چرخ
2 . فرمان (وسایل نقلیه)
3 . هل دادن (وسیله نقلیه چرخدار)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
wheel
/wiːl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
چرخ
معادل ها در دیکشنری فارسی:
چرخ
مترادف و متضاد
disc
hoop
1.He lost control of his car when the front wheel hit a rock.
1. وقتی که چرخ جلوی (اتومبیلش) با سنگی برخورد کرد، او کنترل اتومبیلش را از دست داد.
2.My bike needs a new wheel.
2. دوچرخهام به یک چرخ نو نیاز دارد.
2
فرمان (وسایل نقلیه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فرمان
informal
مترادف و متضاد
steering wheel
1.Take the wheel.
1. فرمان را بگیر.
توضیحاتی در رابطه با wheel
واژه wheel در واقع همان شکل کوتاهشده steering wheel است.
[فعل]
to wheel
/wiːl/
فعل گذرا
[گذشته: wheeled]
[گذشته: wheeled]
[گذشته کامل: wheeled]
صرف فعل
3
هل دادن (وسیله نقلیه چرخدار)
1.She wheeled her bicycle across the road.
1. او دوچرخهاش را در امتداد جاده هل داد.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
wheat flour
wheat berry
wheat
whatever
wharfage
wheel fiddle
wheel spoke
wheelbarrow
wheelchair
whelk
کلمات نزدیک
wheedle
wheatmeal
wheatfield
wheatear
wheat
wheel arch
wheel clamp
wheelbarrow
wheelchair
wheeled
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان