خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بلعیدن
[فعل]
اِبْتَلَعَ
فعل گذرا
1
بلعیدن
1.اِبْتَلَعَ التِّمْسَاحُ الرَجُلَ بِسُهُولَة!
تمساح آن مرد را بهراحتی بلعید!
2.هَاجَمَ دُبٌّ فِي الغَابَةِ شَخْصاً وَ اِبْتَلَعَ يَدَهُ!
یک خرس در جنگل به شخصی حمله کرد و دست او را بلعید!
کلمات نزدیک
تزوج
عض
ارتجف
همس
نما
أغمي
حدق
ركل
بصق
تقيأ
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان